دلنوشته ها
به روز فکر میکنی. جادههای تاریک را آن چنان قدم فرسودهای که حادثهها، چشمهای جست وجوگرت را میسوزانند.
دستهایت ورق میخورند لابه لای روزها و اتفاقات.
دوربینت را برداشتهای و قدم بر کتفهای کوفته شهر گذاشتهای تا اتفاقی دیگر، قدم به قدم تو را همراهی کند.
چشمهایت را باز کردهای و مینگری.
ذهنت طعم غلیظ سؤال، را مزه مزه میکند.
گامهایت را برداشتهای و زندگیات را در کوله بارت گذاشتهای و راه افتادهای روبه روی روزهای آمده و نیامده.
به روز فکر میکنی.
خبر، همه فصلهایت را پر کرده است.
بهار و خزان در تو، به نحوی دیگر میگذرند.
روزهایت را فراموش کردهای و چشمهایت، زوایای گمشده اتفاق را میکاوند.
کفشهایت، روی جادههای جست وجو پیر شدهاند.
قلمت، روی صفحات میلغزند و ذهنت عجیب درگیر است.
آنچه را میبینی، برای ندیدهها مینویسی؛ خبر، داغ تر از خورشید، زیر پوستت میدود، گرمی اتفاق، میسوزاندت.
همه روزهایت را در تازهترین خبرها خلاصه کردهای. نیمی از ذهنت، در هیاهوی یافتن است و نیم دیگر، در بازگو کردن.
چشم میگسترانی به هر سمت؛ تا مگر ببینی آنچه را که از چشم همه پنهان است.
آنچه را که همه، به رغم دیدنشان، هیچگاه آن گونه که هستند، نمیبینند.
این تو هستی و این چشمان توست که میبینند و میگویند از آنچه دیدهاند.
چشم میگسترانی به هر سمت، به دنبال گم گشتهای که هیچ گاه گم نشده است.
قلم به دست میگیری و به کلمات، جان میدهی.
از دریچه دوربینی به جهان خیره شدهای که با نگاهت پیوند خورده است در تلاقی خشم و شادی با هم.
در زمان، جریان پیدا کردهای و بر شانههای تقویم گام برمی داری تا مگر تاریخ را آن گونه که هست، باز خوانی و تاریخ آینده را آن گونه که باید باشد، بخوانی به گوش دنیا.
تو چشم و گوش بینا و شنوای جامعه هستی و دستت، ادامه تفکرات سیال اجتماع است.
رسالتت، چون پیامبران، رساندن پیام است که این بار از دلها نازل شده است تا به دلها برسد؛ از راه گوش و چشم.
تو چشم و گوش جامعه هستی.
امروز، روز توست، این تازهترین خبری است که تو را فریاد میزند.
Design By : Pichak |